سلام
جالب بود! البته به جاي اينکه نمازتونو بزنيد به کمرتون، ميذاشتين رو مشتتون ، ميزديد تو دهن اونا !
اين شعرو بخونيد فکر کنم ي کم آروم شيد:(البته فکر کنم بايد خودم ي بار ديگه بخونمش تا خودم هم آروم شم !)
يک شبي مجنون نمازش را شکستبي وضو در کوچه ي ليلا نشستعشق آن شب مست مستش کرده بودفارغ از جام الستش کرده بود......
سجده اي زد بر لب درگاه اوپر ز ليلا شد دل پر آه اوگفت يا رب از چه خوارم کرده ايبر صليب عشق دارم کرده ايجام ليلا را به دستم داده ايوندر اين بازي شکستم داده اينشتر عشقش به جانم مي زنيدردم از ليلاست آنم مي زني...خسته ام زين عشق، دل خونم مکنمن که مجنونم تو مجنونم مکنمرد اين بازيچه ديگر نيستماين تو و ليلاي تو ... من نيستمگفت: اي ديوانه ليلايت منمدر رگ پيدا و پنهانت منمسال ها با جور ليلا ساختيمن کنارت بودم و نشناختيعشق ليلا در دلت انداختمصد قمار عشق يک جا باختمکردمت آواره ي صحرا نشدگفتم عاقل مي شوي اما نشدسوختم در حسرت يک يا ربتغير ليلا برنيامد از لبت!!!!!روز و شب او را صدا کردي وليديدم امشب با مني گفتم بليمطمئن بودم به من سرميزنيدر حريم خانه ام در ميزني