کلا
سلام
كاش مي شد گره از زلف غزل باز كنم
با پر قافيه ها سوي تو پرواز كنم
همچو مهتاب نشينم به لب پنجره ات
مست و مغرور بيايي گله آغاز كنم
كاش يكبار دگر پلك لبت باز شود
تا دل شبزده را با تو هم آواز كنم
يك نفر نيست در اين شهر به دادم برسد
نارنين با چه زباني به تو ابراز كنم
............
بيت آخر شد و من خسته تر از هر روزم
نشد آخر گره از زلف تو من باز كنم